کد مطلب:140231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

انتقال حضرت مسلم بن عقیل از خانه مختار
چون حضرت مسلم بن عقیل از حالات مستحضر شد از سرای مختار بن ابی عبیدة بیرون آمد و به خانه هانی بن عروه كه از زعما و اشراف كوفه بود منتقل شد، هانی را خوانده و فرمود:

باید شرائط حمایت از من به جای آری و به میهمانی بپذیری.

هانی گفت: تكلیف بزرگ و سختی فرمودی و اگر به منزل من نیامده بودی می گفتم تا من را معاف داری و لكن چون تو بزرگواری را چون منی رد نتوان كرد، به سلامت در خانه شو، مسلم در خانه هانی پنهان شده شیعیان كوفه خدمت او آمد و شد داشتند در آن وقت بیست و پنج هزار كس از كوفیان با او بیعت كرده بودند، مسلم اراده خروج نموده، هانی گفت: شتاب بگذار كه در این امر تأمل بهتر است چون چند روزی گذشت ابن زیاد غلام خویش معقل را طلبید و گفت:

این سه هزار درهم بستان و از مسلم و اصحاب او تفحص كن چندان كه یكی از آنها را یافتی اظهار تشیع كن این مال بدو ده و بگو كه بدین محقر بر حرب دشمنان استعانت جوئید چون چنین كنی مطلبی از تو پوشیده ندارند و توجه داشته باش كه شب و روز بكوشی تا منزل مسلم را پیدا نمائی و نیز اصحابش را بشناسی.

معقل به مسجد آمده مسلم بن عوسجه را دید كه مشغول نماز است، نزد او بنشست و می شنید كه كوفیان بیكدیگر می گفتند این مرد برای حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بیعت می ستاند، چون از نماز فارغ شد به مسلم گفت من مردی شامی هستم و از موالی ذوالكلاع حمیری و دوستان اهل بیت طاهره هستم و آن چه عبیدالله ملعون باو یاد داده بود بازگفت و سپس اظهار كرد:

من مردی غریبم چه شود كه مرا نزد آن كس بری كه از برای حضرت امام حسین علیه السلام بیعت می ستاند زیرا از مردمان شنیده ام كه تو را با او سابقه آشنائی و


معرفت است، اكنون اگر خواهی خود این مال را بردار و از من بیعت بگیر و اگر نه مرا به خدمت او برسان و آغاز گریه كرد.

مسلم بن عوسجه گفت:

از میان همه مردم درین مسجد چگونه من را اختیار كردی و صاحب سر خود ساختی؟

معقل گفت: آثار خیر و فلاح و انوار رشد و صلاح در بشره تو دیدم و بخاطرم رسید كه تو از محبان اهل بیت رسولی.

مسلم بن عوسجه كه مردی ساده دل و پاك طینت بود فرمود:

ظن تو خطاء نیست من دوستدار اهل بیتم و نامم مسلم بن عوسجه است، بیا با خدای عهد و پیمان كن این سر را پیش هیچ كس فاش نكنی تا من تو را به مقصود برسانم.

معقل ناپاك سوگند مغلظه خورد كه هر سری به من سپاری در افشای آن نكوشم.

مسلم بن عوسجه گفت: امروز برو و فردا به منزل من آی تا تو را نزد صاحب خود یعنی مسلم بن عقیل ببرم، روز دیگر معقل آمد مسلم بن عوسجه او را نزد جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه برد و صورت حال را تقریر كرد، معقل خود را در دست و پای آن حضرت انداخت و آن درهم ها را تسلیم كرد، مسلم فرمود:

هر چند در سیمای این مرد آثار رشد و رشاد نمی بینم اما به قضاء خدا راضیم، قرآن بیاورید تا وی را قسم بدهم، كلام الهی آوردند، معقل قسم خورد كه سر شما را افشاء نكنم اگر سرم برود بیعت را نشكنم و آن روز تا شب در سرای هانی بود و بر تمام اخبار و وقایع مطلع شد، وقت غروب مرخص شد آمد به منزل ابن زیاد تفصیل واقعه را بیان كرد.

ابن زیاد غلام را تحسین كرد و گفت: از محضر مسلم دور مشو مبادا منزل را از


خانه هانی تغییر بدهند و ما از آن غافل شویم.